روزانه های بانو ارکیده
شام مهتاب
y
بانو ارکیده.....
همین
اردیبهشت خوب...
..بعدن نوشت:این پست ادامه دارد ولی فعلا حوصله نوشتن ندارم. حالم خوب، خیلی ی ی خوب فقط حوصله حرف زدن ندارم به این نتیجه رسیدم که همه اتفاقها و حرفها یه جور تکرار مسخره است پس سکوت بهتره (آیکون ارکیده فیلسوف)
همین.
ارکیده و بالشش
وقتی فکر میکنم این وقت شب مگر چند نفر بیدارند
و از میان تمام آنان که بیدارند
مگر چند نفر به تو فکر میکنند
و میان آنان که بیدارند و به تو فکر میکنند مگر چند نفر می توانند
صبح فردا شماره ات رابگیرند
و این شعر را برایت بخوانند.
از:لیلا کردبچه
حاشیه:
حالم خوب ،از فردا بعد یه وقفه یه ماهه دوباره می رم باشگاه ،عکس های عیدم و نظرات اطرافیان بهم گفتن که کاهش وزنم کاملا محسوس بوده رنگ ماهگونی( راستش رو بخوایین منم نمی دونستم چه رنگی بعد که تموم شد فهمیدم ُُمثل قرمز خیلی تیره ،) موهام خیلی بهم مییاد (آیکون ارکیده خوشحال )ولی دوست آیینه ایم میگه هنوز راه درازی در پیش رو (آیکون ارکیده ورزشکار) ...
فردا تولد دختری ،شمع هشت سالگیش رو فوت میکنه و وارد نهمین سال زندگیش میشه این یعنی من مادر یه دختر 9 ساله ام که عاشق حرف زدنشم وقتی برام داره از خواب اسکوبیدو و باب اسفنجی شب قبلش برام تعریف میکنه ،
عاشق این دخترم وقتی با من تخته بازی میکنه و من رو مارس میکنه
عاشقشم وقتی بهم میگه مامان ن ن ن رنگ شالت خیلی بهت مییاد ولی رژلبت رو کمرنگ کنی بهتره عاشقشم وقتی پشت فرمون شالم می افته آروم شالم رو میکشه رو موهام میگه مامان شالت ت ....
عاشقشم وقتی حواسم نیست و اخم کردم میاد جلوم با چشم و ابرو ش ، بدون اینکه یک کلمه حرف بزنه بهم میگه نباید اخم کنم و این یعنی هر مشکلی که هست باید ظاهرم خندون باشه
عاشقشم وقتی من دراز کشیدم و کتاب می خونم میاد پشتم میشینه و موهام رو برام شونه می کنه و می بافه و می بنده و اون موقع من دیگه کتاب نمی خونم فقط کیف میکنم م م م و خدا رو بخاطر داشتنش شکر میکنم.
تو این چند وقته اطرافیان لطف کردند و چند نفر رو معرفی کردند از باب آشنایی و ... ولی همشون نچ چ اصلا اکی نبودند .نمی تونم بگم چی نبودند یا بودند اما من خوشم نیومد مثلا یکیشون رفیق باز بود در حد وحشتناک یه چیزی شبیه بابای دختری که دوستهاش همه جا بودند و همین باعث شد کلی خاطره بد برام تداعی شه راستش حوصله توضیح نداشتم سعی کردم تو جند خط براش محترمانه توضیح بدم اما انگار نمی فهمید با اینکه دکترا ی حقوق بود همش حرف خودش رو میزد و صحبت از حس هایی میکرد که من نمی فهمیدمش ،.آخرش مجبور شدم به روش ارکیده ای حالیش کنم که این قبری که داری براش گریه می کنی توش مرده نیست (چه ضرب المثل خفنی ،آیکون ارکیده کارشناس ادبیات فارسی).خلاصه اینکه ارکیده هنوز خودش و بالشش *...
*:تصمیم گرفتم تو سال جدید کارها ی جدید برای وبلاگم انجام بدم، قالبش رو با اینکه عاشق اون کفش قرمزها بودم اما عوضش کردم قالب جدید یه جورایی رنگ آرامش دوسش دارم ،دیگه اینکه پست صوتی و عکس واسه بعضی از پستها اگه لازم باشه ،مثلا شاید دفعه بعد عکس بالشم رو براتون بذارم همون بالشی که خیلی دوستش دارم همون بالشی که تنها همدم واقعی وهمیشگی ام تو همه روزها و شب های سختم،در کل اینجا جزو معدود جاهایی که فعلا دوست دارم بنویسم .، آخریش که جزو سنت های قدیم وبلاگ ارکیده است ، هر روز با یه آهنگ ،
من باب شروع باید بگم آهنگ این روزها م آهنگ لیلی علی عظیمی خیلی اتفاقی شنیدمش ولی خوشم اومده ازش ..........آهنگ این روزهامه.
چه حاشیه طولانی شد خوب اینم م م م یه حاشیه به مدل ارکیده در سال 95 ....
من خوبم.همین.
پوو ف ف ....
با زیه روز مادر دیگه....
از همه روزهای مادرمتنفرم
از همه روزهایی که بیشتر از همه بی مادر بودنم رو به رخم میکشه متنفرم
ازهمه روزهایی که بیشتر از همیشه دلتنگ مامانم و هیچ کاری نمی تونم انجام بدم،متنفرم
از همه اشکهایی که صورتم رو خیس میکنند و من نمی تونم مانع ریختنشون بشم متنفرم....
پوف ف ....کاش این روزها زودتر تموم شه
من خوبم.همین .
ارکیده و سکوت ...
حوصله حرف زدن ندارم،همچنان روزه سکوت م. فقط با بابام و دختری حرف میزنم حتی با خانم پ هم حرف نمیزنم سعی میکنم جملاتم با یه بله یا خیر تموم شه .دلم نمی خواد حرف بزنم احساس میکنم وقتی سکوت میکنم همه چیز به طور جالبی آروم حالا چه اهمیت داره که این آرامش واقعی باشه یا الکی مهم این که وقتی ساکتم همه چی آروم م م ...
تنهایی این روزهام رو دوست دارم....
من و تنهایی دوستهای قدیمی هم هستیم
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
من خوبم .همین .
در سالگرد دهمین سال نبودنت ....
"کجایی که تنهایی و بیکسی با من آشنا کرده حس غم "
یادم میاد آخرین ناهاری که با هم خوردیم و بعد شستن ظرفها مثل همیشه من رفتم بخوابم و تو رفتی که کتاب بخونی و بعدش بری پیاده روی کاش نمی رفتی کاش من باهات بودم ...
دوباره صدا رو میشنوم
"سکوت شب رو گریه پر میکنه ،شب هایی که از خواب تو می پرم...
از این شهر خاکستری دلخورم،از این بغض پیچیده تو لحظه هام..."
دیگه نمی تونم جلوی اشک هام رو بگیرم ،اشک هایی که تنها دلیل جمع شدنش دلتنگی تو و حسرت شنیدن صدات ،حسرت شنیدن اسمم با صدای تو ... همیشه وقتی به این نقطه می رسم از این که برای دلتنگی لعتنی م هیچ غلطی نمی تونم بکنم به حد مرگ عصبانی میشم از اینکه انقدر ناتوان و عاجزم این احساس عجز همیشه دیوونم میکنه،از این روزها بدم می یاد..........
از این که انقدر دم به گریه م بدم مییاد
از اونهایی که برام نسخه قرآن خوندن و حلوا پختن واسه شادی روح ت میپیچن بدم مییاد انگار که خودم عقلم نمیرسه.........
از اونهایی که بهت میگن خدا بیامرز بدم مییاد
از اونهایی که فکر میکنن حتما باید حرف بزنند تا بهم کمک کنند بدم مییاد
این روزها پر از خشم و نفرتم می خوام انتقام همه دلتنگیهام رو از خودم بگیرم ...
دوباره صدا رو میشنوم
"تو این روزهای پر از بیکسی تو تنها، تنها تو موندی برام.... "
.این روزها روزه سکوت گرفتم دلم نمی خواد حرف بزنم احساس میکنم غیر از تو کسی نیست که دلم بخواد باهاش حرف بزنم کاش تو بودی ...اونوقت شاید هر شب بالشم خیس از اشک هام نمیشد
اگه تو بودی حتما مثل همیشه میگفتی دخترم غصه نخور ...همه چیز درست میشه .....
وای که چقدر حسرت شنیدن کلمه "دخترم" رو دارم
چند روز پیش به طور اتفاقی مکالمه مادری رو راجع به دخترش با یه خانم دیگه شنیدم ،مادر دختر میگفت :دخترم دیروز انقدر با کفش پاشنه بلند بچه بغلش بوده کمرش درد گرفت من 3 روز آوردمش پیش خودم تا استراحت کنه و نذاشتم هیچ کاری یکنه.
بی اختیار یاد خودم افتادم عروسی عمه دختری ،دختری فقط تو بغل من بود از اول مراسم تا آخرش یعنی از 9 صبح تا 2 صبح وقتی هم که آخر شب از درد کمر خواستم برم خونه کلی غر، چشم غره نصیبم شد که چرا ارکیده می خواد زود بره ،تنها کمکی که بابای دختری کرد این بود که رقصش رو چند ثانیه ای متوقف کرد تا بتونه کلید ماشین رو بده همین و لا غیر....
فقط یه مادر میتونه نگران اینجور مسایل دخترش باشه فقط یه مادر
آخ که چقدر دلم حسرت این محبتهای مادرانه رو داره ،چقدر دلم برای حرف زدنهای مادر و دختری تنگ شده
آخ...........
بعدا نوشت:
در این که روزهای بدی رو دارم سپری میکنم شکی نیست و بودن روزهای سخت تو زندگی من چیز عجیبی نیست،اما موضوع این که سختی این روزها انگار از تحملم خارج شاید یه علتش بستری شدن بابام تو بیمارستان شاید....
و .....................ندایی که به من میگوید دل قوبی دار سحر نزدیک است...
من خوبم .همین.
حال خوب من....
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که می گویم
نه اینکه مشکل نباشد ها ، نه!!
خوب یعنی خدا دستت را می گیرد
مقابل غم ها..
میگوید " امروز بنده ام باید خوشحال باشد ،سراغش نیایید "
و تو هی ذوق میکنی،
از خوشی های کوچک زندگی ات!
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود!
گفتم انتظار ،یادم آمد
هر روزی که بی انتظار و شاکر چشم گشودم" حالم خوب بود "
خوب که می گویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها ! نه!
خوب یعنی خدا را راس آرزوهایم قرار دادم و همه چیز را به او سپردم …
و امروز حال من خوب است.
نوشته :ناشناس
من خوبم .همین